نرم نرمک می رسد اینک بهار
می زند با نعره ای از دور جار
از صدای انکرالاصوات او
می رسم کم کم به مرز انفجار
نیشخندی می زند بر ریش من
می شوم از نیشخندش سوگوار
همسرم را می کشاند سوی خود
تا در آرد از پدر جدم دمار
می کشاند سوی بازار و بوتیک
همسرم را پر شتاب و بی قرار
می کند در گوش او وزوز که هان:
قالی و یخچال را کن نونوار
کهنه ها را هم به سمساری بده
فرش کهنه که ندارد اعتبار
دخترم را می کند اغوا چنان
تا دهد من را شب ِ عیدی فشار
تا بهانه گیرد از کفش و لباس
یا شود ده چیز دیگر خواستار
رو به کاسب می کند ،گوید ببم
نرخ را بالا ببر ای هوشیار
تا تمام عیدی هر کارمند
سوی جیب تو بگردد رهسپار
می دهد غول تورم را ندا:
غول جان بالا بپر بی داد و جار
دید چون جاوید اعمال بهار
با دلی رنجور و با حالی نزار
گفت شرّت را بکن،گم شو برو
بر خودم لعنت و َ اُف بر تو بهار
ارسال دیدگاه شما
نظرات: