پس از جنگ جهانی دوم یک نوع نگاه منتقدانه و اصلاحگرایانه به مقولهی قومیت، ملیت، زبان و ادبیات ملی شیوع پیدا کرد. جامعهشناسان و نظریهپردازان ادبی ازپیشروان این نوع نگاه انتقادی بودند. در ایننگرش، به اینموضوع پرداخته میشود که وجه مشترک تمامی مفاخر قومی«سلطه و استثمار» است و در پشت روایات پرشکوه ملی و قومی تفکر "به بردگی کشیدن انسان توسط انسان" نهفته است. منتقدان مدرنیته که عمدتا متفکران چپ گرای پست مدرن بودند، اندیشهی مدرن را باز تولید اندیشهی سلطهگری میدانند. آنها معتقدند که اگر چه در روزگار مدرن نیروی جسمی برای استثمار و سلطهگری بهکار نمیرود؛ اما اندیشهی سلطهگری در اشکال دیگر باز تولید میشود. "زور عریان، اصالت ظاهری امر کهن و اصل خون و قربانی حاکم برآن، از قبل آلوده به وجدان معذب و حیلهگری سلطه است که امروزه وجه مشخصهی تجدید حیات ملیاند. تجدید حیاتی که برای تبلیغ خویش از اعصار نخستین سود میجوید. اسطورهی اولیه، خود پیشاپیش، حاوی آن وجهی از دروغ و ریاکاری است که در اسطورهی دغل کارانهی فاشیسم به اوج می رسد" (آدورنو، 1383: ص99)
به عقیدهی منتقدان مدرنیته، سلطهی انسان برانسان وقتی از بین میرود که«سلطه» به طور کامل محو شود و«خود ابزاری» جایش را به«خود انتقادی» بدهد و حیطههای مختلف زندگی انسانها بهویژه دو قلمرو علم و معنویت با هم آشتی کنند. یکی از مهمترین آثاری که به تحلیل منتقدانهی مدرنیته پرداخته، کتاب" دیالکتیک روشنگری" است. نویسندگان اینکتاب- تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر- ضمن اذعان به تفاوتهای موجود میان دنیای سنتی متکی به برتری جویی های قومی و روزگار تسلط اندیشه مدرنیته بر جوامع بشری، به در هم آمیختگی این دو اشاره میکنند. آنها معتقدند تنازع برای بقا که انگیزهی اولیه بشر برای تمامی فعالیتهای ذهنی و عملی بودهاست، همچنان در روزگار مدرن نیز بر فعالیتهای انسان تاثیر میگذارد و تاریخ را شکل میدهد. در دورهی مدرن البته حوزههای متفاوت و جدیدی به وجود آمده که ظاهرا میان دنیای سلطه گری و روزگار مدرن فاصله میاندازد؛ اما اینگسست ظاهری، دوباره در اعماق بر سر استثمار و تسلط انسان بر انسان به یگانگی میانجامد. به باور آدورنو "از دوران سنگی تا بمب اتم صراط مستقیمی است که تاریخ پیمودهاست. بربریت به انسانیت منجر نشده. بر عکس سلطهی انسان برطبیعت، سیلی بر گوش خود و تداوم تاریخ، در واقعیت گسیختگیای بیش نیست. تاریخ هنوز به مثابه تاریخ انسانی آغاز نشده است. آنچه بوده تاریخ سلطه و سازمان بودهاست." (اسلامی، 1374: 12-14)
ایننوع دیدگاه، پس از جنگ جهانی دوم بر ابعاد مختلف جوامع بشری تاثیر بسزایی گذاشت و موجب پدید آمدن وضعیتی شد که از آن، گاه با عنوان پسا ساختارگرایی و گاه با عنوان پست مدرنیسم یاد میکنند. در واقع هر گاه با تکیه برفنون و تکنیکهای ادبی به ادبیات پس از جنگ جهانی نگریستهشود عنوان پسا ساختارگرایی و هر گاه به تفکر حاکم بر جوامع و آثار هنری و ادبی توجه شود عنوان پست مدرنیسم به آنها داده میشود. در این دیدگاه همه ابعاد سازماندهی به دیدهی تردید نگریسته میشود و بسیاری از مفاهیم پذیرفته شدهی جوامع بشری مورد بازنگری قرار میگیرد.
تفکر پست مدرن در نقد سلطه انسان بر انسان ماهیت کاملا غربی دارد. به بیان دیگر این نظریه بر نقد علل وقوع جنگ های جهانی و سلطه انسان غربی بر انسان غربی تکیه دارد. گویی اصولا انسان شرقی در این دیدگاه جایگاهی ندارد؛ اما در ذیل همین گفتمان، دیدگاه های مختلفی به وجود آمد که در جوهر خود تعمیم یافته پست مدرن بود. یکی از این نظریه ها، نظریه پسا استعماری ادوارد سعید بود که در واقع ذیل نظریه پسا سلطه آدورنو به نقد تعریف غرب از شرق می پردازد. شرق شناسی ادوارد سعید نگرشی است انتقادی به تعریف غرب از شرق که به تحلیل و نقد گفتمان استعماری غرب در قبال کشورهای عمدتا جهان سوم می پردازد .نقد پسا استعماری در واقع به چالش کشیدن نژاد پرستی، قوم محوری و غیریت سازی سرکوبگرانه غربی است.
به عقیده من تعمیم گفتمان سلطه می تواند پا را از این هم فراتر بگذارد و به تحلیل ماهیت سلطه در روابط دورن فرهنگی در شرق نیز بگذارد. مشروط بر اینکه در ورطه گرته برداری از غرب نیفتد چرا که در صورت گرته برداری و ترجمه کردن یک گفتمان غربی عملا در ورطه پذیرش غرب محوری افتاده ایم. در نگاه من می توان تقابل های مرکز پیرامونی درون قومی و تقسیمات کشوری را نیز با درک روابط جدید تحلیل و نقد کرد. تقابل هایی از قبیل تهرانی- شهرستانی، شهری – دهاتی، مرکز- توابعی و...
حتی می توان همین گفتمان نفی سلطه را در تحلیل و نقد روابط جدید درون یک خانواده نیز به کار برد. درک اینکه چرا خانواده های امروزی نمی تواند پدر سالارانه اداره شود در ذیل همین گفتمان قابل تحلیل است.
به نظر من در تحلیل گفتمان های درون فرهنگی استفاده از نظر اندیشمندانی مانند ادوارد سعید - که به نقد نگاه غرب به شرق می پرداز- با مشکلات مبنایی رو به رو است؛ چرا که نیازمند وجود یک قدرت خارجی و تحمیل امری غیر خودی بر یک فرهنگ است. حال اگر بخواهیم با گفتمان پسا سلطه به نقد روابط مرکز پیرامونی منطقه ای مانند لارستان بپردازیم متوجه می شویم که میل به بازتعریف روابط و نفی نگاه مرکز پیرامونی منطقی مشخص دارد. همان گونه که اندیشه پست مدرن اندیشه سلطه محور و انسان ابزار مدرنیته را نقد و حتی نفی می کند در درون یک قوم نیز نگاه مرکز پیرامونی می تواند نقد و نفی شود. نقد گفتمان سلطه در یک فضای درون قومی نه تنها اشکالی ندارد بلکه می تواند موجب اصلاح یک نگاه سنتی اشتباه و از بین رفتن برخی کلیشه های ذهنی بی مبنا شود. مثلا می توان در ذیل همین گفتمان به تحلیل علل دعوت تجار لاری از آیت الله سید عبدالحسین نجفی لاری و وارد کردن عنصر معنویت در گفتمان قدرت در یکصد سال پیش پرداخت. حرکتی که قطعا برای تغییر گفتمان سلطه در جنوب بوده و بخشی از آن هم در تقابل با حاکمان سنتی فارس و حافظان منافع آنها در منطقه که خان ها بوده اند قرار داشته. هرچند می توان به این نتیجه رسید که این حرکت خود می تواند گفتمان جدید سلطه را بازتولید کرده باشد.
پس برای نقد یک گفتمان درون قومی نباید نظریه ای را که بر مبنای تقابل های فرا قومی استوار است گرته برداری کرد و برای رسیدن به نگاهی عدالت محورانه به جای نقد سلطه و سلطه گران، مکان وقوع سلطه را نقد کرد. اشکال این نوع نگاه این است ممکن است فراموش شود که سلطه گران و سلطه پذیران درون قومی در طول تاریخ سلطه، بارها وضعیت خود را با هم عوض کرده باشند و هر کدام در مقطعی ابزار سلطه بر دیگری بوده باشند.
تاریخ سلطه را باید تحلیل و نقد کرد. انکار بخشی از مولفه های فرهنگی از قبیل زبان یا تاریخ چیزی جز بازتولید گفتمان سلطه نیست.
- آدورنو، تئودور. ماکس هورکهایمر (1383). دیالکتیک روشنگری. ترجمه: مراد فرهادپور. امید مهرگان. تهران: گام نو.
- اسلامی، شهرام.کاظم امیری ( 1374). «نظریهی زیباشناسی تئودور آدورنو». بوطیقای نو.
ارسال دیدگاه شما
نظرات: